چکیده
معنویت امرى است که بشر همیشه به آن تمایل داشته، ولى رشد تجربه گرایى در سده اخیر و سرخوردگى انسان از فناورى، موجب گرایش بیشتر به امور ماوراى طبیعى و معنویت خواهى شده است. با افزایش گرایش به معنویت، عرفان نماهاى فراوانى ظهور کرده اند که درصدد پاسخ به این نیاز و حل بحران معنویت برآمده اند، اما نه تنها نتوانسته اند به عطش معنوى انسان پاسخ درست بدهند، بلکه بر آلام روحى بشر افزوده اند.
این نوشتار به روش تحلیلى ـ توصیفى به دنبال معرفى تعالیم برخى از این مکاتب نوظهور عرفانى براى اثبات کذب آنها و حقانیت عرفان اسلامى است. از این رو، با بررسى مهم ترین فرقه هاى نوظهور و مبانى آنها، به مقایسه و بازشناسى عرفان حقیقى و عرفان هاى نوظهور پرداخته مى شود.معنویت هاى نوظهور از جذابیت هاى فریبنده و ادبیاتى ساده برخوردارند که ظاهرا حق جلوه مى کنند، اما مبانى آنها سست و مبتنى بر عقل گریزى، نفى شریعت، اومانیسم، جاه طلبى و مانند آن است. در مقابل، عرفان ناب اسلامى ناشى از وحى و مبتنى بر آموزه هاى قرآن و اصولى همچون کرامت انسان، توحید، شریعت و ولایت مدارى است.
مقدّمه
عرفان از گذشته مورد توجه فرهنگ ها و اقوام و ملل گوناگون بوده و در همه ادیان نیز انگیزه هاى عرفانى بر مبناى حرکت انسان به سوى تکامل معنوى، فراوان دیده مى شود؛ اما این بدان معنا نیست که هر معرفت عرفانى ریشه دینى دارد و از وحى سرچشمه گرفته است. از این رو، تاریخچه عرفان به زمان هاى دوردست و حتى به زمان آفرینش انسان برمى گردد؛ به این معنا که خداوند متعال از همان ابتدا، زمینه هاى کسب انواع معرفت را در انسان بنا نهاده است. آیه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم: 30) شاهد بر این مدعاست.
همچنین مضمون آیه «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا» (بقره: 31) که خداوند همه اسما را به آدم تعلیم نمود، بیانگر این مطلب است که خلقت آدم و تعلیم اسما همزمان صورت گرفته است. به عبارت دیگر، مى توان گفت: آفرینش انسان همراه با تعلیم معرفت بوده، اما با نزول آدم به این دنیا، از آن معرفت حقیقى دور مانده است. با وجود این، دوباره مى تواند با استفاده از استعداد و زمینه اى که خداوند براى کسب معرفت در نهاد او قرار داده است، صعود کند و به معرفت حقیقى برسد.
علاوه بر این، فلسفه خلقت انسان نیز چیزى جز دریافت معرفت نیست. این مطلب با حدیث قدسى «کنتُ کنزا مخفیا فاحببتُ اَن اُعرَف فخلقتُ الخلقَ لکى اُعرَف»1 نیز مطابق است؛ چراکه خداوند متعال خود را گنجى پنهان معرفى مى کند که دوست دارد شناخته شود. بدین روى، خلقت را آغاز کرد تا شناخته شود و انسان ها از این طریق معرفت کسب کنند.
به طور کلى، مى توان گفت: معرفت عرفانى امرى فطرى است و انسان ها برخى از مسائل و حقایق را به صورت درونى و قلبى، بدون دخالت عقل و حس مى توانند دریابند، هرچند عنوانى به نام «عارف» بر آنها نتوان اطلاق کرد. تا اینکه در طول تاریخ، به تدریج افرادى پیدا شدند که این موهبت الهى را به شکل صحیح در خود پرورش داده، به شکل یک گروه خاص تحت عنوان «عارف» درآمدند. در مقابل، عده اى از این موهبت الهى سوءاستفاده کرده، شکل ناصحیح آن را در خود پرورش دادند و عرفان هاى دروغین را به وجود آوردند.
در دنیاى امروز، که مرزهاى فرهنگى کم رنگ شده و رسانه ها فرهنگ غرب را در جهان مى گسترانند، جهان اسلام نیز از حضور این جریان هاى نوظهور عرفانى به دور نمانده و گرایش به این نوع عرفان هاى دروغین، به ویژه در میان جوانان، بسیار رایج شده و آیین هاى ترویج شده توسط افرادى مثل پائولو کوئیلو، اشو، کاستاندا و یوگاناندا تحت عنوان «عرفان هاى نوظهور» به وجود آمده اند که با محور قرار دادن اصولى ـ به اصطلاح ـ معنوى و ماوراى طبیعى درصددند جریانى دین نما ارائه دهند تا فطرت الهى جوانان را منحرف ساخته، آنها را دچار نوعى بى هویتى سازند.
پیشرفت سریع فناورى جدید و ناتوانى آن از برآوردن نیازهاى معنوى و روحى انسان، برپایى جنگ ها و کشتارهاى بى رحمانه به نام دین، تبلیغات بى شمار دشمنان بر ضد ادیان ـ به ویژه اسلام ـ پیدایش سکولاریسم و منحصر کردن دین در زندگى شخصى و جدا کردن آن از حیات سیاسى و اجتماعى، گرایش فطرى بشر به دین و مسائل عرفانى و عدم عرضه صحیح دین و عرفان راستین به زبان روز و ساده و جذاب به جوانان و متقاضیان، آزادى جنسى و روابط بى حد زن و مرد، و ظهور خرافات متعدد به نام «دین» و عدم مبارزه جدى روشن فکران دینى با آنها را مى توان از جمله دلایل گرایش جوانان به عرفان هاى نوظهور برشمرد.
از این رو، معرفى عرفان راستین و بررسى نقّادانه فرقه هاى نوظهور، امرى ضرورى مى نماید تا افراد، به ویژه جوانان، به منظور برآوردن نیازهاى روحى ـ معنوى خود، با آگاهى کامل راه را از بیراهه بازشناسند و جذب مکاتب دروغین، که نشئت گرفته از اصول و تعالیم بى اساس، پوچ و خیالى است، نشوند و از هدف اصلى بعثت انبیا که همان قرب الهى است، بازنمانند. کوتاهى در این امر، زیان هاى جبران ناپذیرى بر فرهنگ و ساحت هاى گوناگون حیات اجتماعى وارد خواهد کرد.
بر این اساس، بازشناسى عرفان حقیقى از عرفان هاى نوظهور از چند جهت اهمیت مى یابد:ـ جلوگیرى از معرفى و ادعاى همانندى تعالیم فرقه هاى نوظهور معنوى با آموزه هاى اسلام؛ ـ شناخت اهداف و ادبیات فریبنده معنویت هاى نوظهور و ارائه عرفان ناب اسلامى براساس مخاطب شناسى و به زبان روز؛ ـ آشنایى با نقاط ضعف و آسیب هاى عرفان هاى کاذب و توجه به آثار و فواید عرفان اسلامى.
پژوهش هایى در زمینه معرفى مکاتب و عرفان هاى دروغین انجام شده است که از جمله مى توان به تألیفات محمدتقى فعالى با عنوان هاى آفتاب و سایه ها؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى دالایى لاما؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى کریشنا مورتى؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى تولتک شمنیزم؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى کارلوس کاستاندا؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى یوگاناندا؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى اشو؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى پائولو کوئیلو؛ نگرشى بر آراء و اندیشه هاى ذن بودیسم؛ تجربه دینى و مکاشفه عرفانى اشاره کرد.
همچنین درآمدى بر عرفان حقیقى و عرفان هاى کاذب، اثر احمدحسین شریفى و جریان شناسى انتقادى عرفان هاى نوظهور، تألیف حمید مظاهرى سیف از مهم ترین کتاب هاى چاپ شده در این حوزه هستند.درباره معرفى عرفان ناب اسلامى، علاوه بر آثار کهن و غنى اسلامى موجود، مقاله اى با عنوان «شاخصه هاى عرفان ناب شیعى»، اثر محمد فنائى اشکورى براى تمییز عرفان حقیقى از عرفان هاى کاذب، به اهم مختصات عرفان شیعى پرداخته است.
جنبه نوآورى تحقیق پیش روى ارائه مهم ترین اصول و آموزه هاى برخى از آیین هاى نوظهور عرفانى و در مقابل آن، معرفى مبانى و ویژگى هاى عرفان حقیقى به منظور تبیین وجه تمایز عرفان اسلامى از عرفان هاى کاذب است که ضرورت بازشناسى این دو را مى رساند. با توجه به ضرورت شناسایى عرفان حقیقى از عرفان هاى کاذب، سؤال اصلى پژوهش این است که چرا عرفان هاى نوظهور نمى توانند پاسخ گوى بحران معنویت انسان باشند؟ به عبارت دیگر، عرفان هاى نوظهور بر چه مبنایى شکل گرفته و عرفان حقیقى کدام است؟
براى پاسخ به این سؤال، پرسش هاى فرعى ذیل مطرح مى شود:ـ مهم ترین فرقه هاى نوظهور معنوى کدام است؟ ـ مهم ترین بنیادهاى فکرى و آموزه هاى جریان هاى نوظهور عرفانى چیست؟ ـ عرفان هاى نوظهور و عرفان حقیقى داراى چه شاخصه هایى هستند؟ به عبارت دیگر، تفاوت هاى عرفان هاى نوظهور با عرفان حقیقى چیست؟
عرفان و معنویت
«عرفان» از «عرف» به معناى «شناختن، بازشناختن و دانستن پس از نادانى» است، و در اصطلاح، یعنى: خداشناسى و شناخت حضرت حق تعالى.2 عرفان «نام علمى است از علوم الهى که موضوع آن شناخت حق و اسما و صفات اوست، و بالجمله، راه و روشى را که اهل اللّه براى شناسایى حق انتخاب کرده اند عرفان مى نامند.»3 به طور کلى، مى توان گفت: «عرفان» داراى دو مفهوم عام و خاص است:
1. مفهوم عام: «وقوف به دقایق و رموز چیزى است، مقابل علم سطحى و قشرى.»
2. مفهوم خاص: «یافتن حقایق اشیا به طریق کشف و شهود.»4 بنابراین، با توجه به تعریف «عرفان»، «عارف» کسى است که خدا را به اسما و صفات بشناسد و حقایق و رموز اشیا را از طریق کشف و شهود دریابد.
اصطلاح دیگرى که در دهه هاى اخیر رواج پیدا کرده، اصطلاح «معنویت» است. برخى عصر جدید را «عصر معنویت» نامیده و معتقدند: با توجه به عصر مدرنیته، اگر بشر به دامن معنویت نگراید به نابودى کشیده مى شود. «معنویت» به دو معناى «معنویت الهى ـ دینى» و «معنویت سکولار» به کار مى رود.«معنویت الهى ـ دینى» همان عرفانى است که به دنبال ایجاد احساس آرامش و رسیدن سالک به قرب الهى و دست یابى به نفس مطمئنه، راضیه و مرضیه است؛ ولى معنویت هاى سکولار تنها درصدد نجات انسان از بحران هاى روحى و روانى و دست یابى به آرامش نسبى دنیوى براى انسان هستند که به هیچ وجه، سلوک براى رسیدن به مقام توحیدرا دنبال نمى کنند.5
معنویت در غرب، عموما از نوع معنویت هاى سکولار و متناسب با جهان بینى و ایدئولوژى لیبرالیستى است. برخى معنویت هاى شرقى همچون بودیسم، هندویسم و جینیسم یا معنویت هاى با خاستگاه غربى، اعم از اروپایى و آمریکایى و سرخ پوستى، همگى مبتنى بر مبانى سکولار غرب هستند. معنویت گراهاى جدید لازمه معنویت را اعتقاد به خدا نمى دانند، چه رسد به دین. برخى ادعا کرده اند: زندگى معنوى به معناى داشتن نگرشى به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادى و امید بدهد و بدین روى، تلازمى میان معنویت و دیانت وجود ندارد.
معنویت دینى غیر از معنویت سکولار است و حیات انسان را محدود و محصور به حیات دنیا نمى داند. زندگى اصلى او را در جایى دیگر دانسته و همه زندگى دنیا با همه شادى ها و بیم ها و امیدهایش را صرفا به منزله گذرگاه و پلى براى وصول به حیات حقیقى مى داند، و از نگاه اسلام، معنویت منهاى خدا معنا و جایگاهى ندارد.6
عرفان هاى نوظهور
در یک دسته بندى کلى، مى توان فرقه هاى معنوى و عرفانى را به سه دسته تقسیم کرد:1. عرفان هایى که مدعى دین جدیدى هستند؛ مثل «ساى بابا»، «رام اللّه»، «اوشو»، «اکنکار»، و «ذن بودیسم»؛ 2. عرفان هاى غیردینى؛ مثل عرفان ساحرى یا عرفان جادو، عرفان پائولو کوئیلو، عرفان کارلوس کاستاندا، عرفان «تولتک شمنیزم»؛3. عرفان هایى که منشأ دینى دارند؛ مثل فرقه هاى خانقاهى و صوفى، شاهدان یهوه، که زیرشاخه مسیحیت هستند و عرفان «قبالا یا کبالا»، که عرفان یهودى است، عرفان هاى «یوگاناندا»، «دالایى لاما» و «کریشنا مورتى» نیز این از قسم به شمار مى روند. از میان اینها، به اختصار مهم ترین آراء و تعالیم شش مکتب عرفانى «اوشو»، «ذن بودیسم»، «پائولو کوئیلو»، «تولتک شمنیزم»، «یوگاناندا» و «کریشنا مورتى» بررسى خواهد شد.
اوشو
باگوان شرى راجینش، معروف به «اوشو» در سال 1931م در روستاى کوچک «کوچ وادا» در ایالت «مادیا پرادش» کشور هند به دنیا آمد و در سال 1990م در 59 سالگى از دنیا رفت. وى از سال 1989 رسما نام «اوشو» به معناى «حل شده در اقیانوس» را براى خود برگزید. او قریب 7000 سخنرانى داشته که کتب وى نسخه بردارى از آنهاست که بالغ بر 650 جلد است.7
تعالیم: تعالیم اوشو را مى توان به دو بخش «مبانى» و «اصول» تقسیم کرد. مجموعه آموزه هاى اوشو بر سه مبنا شکل مى گیرد: الف. بخش «یوگا» که حاصل سخنرانى هاى اوست و در کتاب مستقلى به نام هفت بدن، هفت چاکرا، تعالیم «یوگا پاتانجلى» را مطرح مى کند و آن را مبناى اصول مراقبه قرار مى دهد. ب. بخش ایده هاى «تنتریک» که در کتابى به نام تعلیمات تانترا کندالینى یوگا در دو جلد آمده است.
ج. بخشى که برگرفته از اندیشه هاى بوداست و به شدت از آیین «جین» (دین خانوادگى اوشو) متنفر است. اوشو همچنین از عرفان اسلامى و عرفان هاى شرق دور نیز متأثر است و از اصول روان شناسى هم بهره مى گیرد، اما بیش از همه، از «یوگا»، «تنتره» و بودا نقش پذیرفته است.8برخى از مهم ترین اصول اوشو عبارت است از:
1. نفى ادیان: دین خانوادگى اوشو مذهب «جین» بود. نگاه افراطى و نامتعادل این آیین به زندگى، فقر و کناره گیرى از دنیا موجب شک وى در آیین خانوادگى شد و این بدبینى را به سایر ادیان نیز تعمیم داد و تمامى آنها را نفى نمود؛ چون معتقد است: ادیان انسان را به فقر و بى اعتنایى به ثروت سوق مى دهند.9
2. اصل عشق: اوشو بر عشق و عشق ورزى بسیار تأکید دارد و از مهم ترین اصول تعالیم اوست. وى عشق را زمینى و جسمانى مى داند و معتقد است: عشق متعلق ندارد، بلکه خود عشق، خداست. از نظر اوشو، عشق پدیده و مفهومى ابدى، فراگیر و بى انتهاست.وى براى عشق ورزى چهار مرحله برمى شمرد:
مرحله اول: حضور در لحظه است.
عشق تنها درحال معنا پیدا مى کند، نه در گذشته و آینده؛ زیرا زندگى در گذشته و آینده نفى عشق است و تنها براى فکر کردن است.
مرحله دوم: قدم براى رسیدن به عشق است. در نفس انسان، سمومى همچون نفرت، حسادت، خشم و احساس مالکیت وجود دارد که راه پاک کردن نفس از آنها صبر در مقابل آنها و نظاره گر بودن و رد شدن از کنار آنهاست، نه سرکوبى آنها؛ چون تمامى حالات انسان مى آیند و مى روند و انسان فقط باید نظاره گر رفت و آمد آنها باشد.
مرحله سوم: تقسیم کردن و بخشیدن است. انسان عاشق باید چیزهاى منفى را براى خودش بخواهد و خوشى ها و زیبایى ها را با دیگران تقسیم کند، بدون اینکه توقع تشکر از گیرنده داشته باشد.مرحله چهارم: رسیدن به عشق هیچ بودن است. انسان تنهابا «نیروانه»،یعنى هیچ بودن به کل مى رسد.10
3. نفى ذهن: اوشو به صراحت همه فعالیت هاى ذهنى، از جمله دانش اکتسابى، اطلاعات و فلسفیدن را سطحى و مردود دانسته و معتقد است: ذهن و فعالیت هاى آن را باید کنار گذاشت و عشق را جایگزین آن نمود.11
4. مراقبه: اوشو «مراقبه» را روشى براى خالى کردن ذهن و نفس از تمام افکار، تصورات و امیال مى داند. از نظر وى، مهم ترین لحظه زندگى هنگامى است که درون انسان کاملاً تخلیه و پاک شده باشد که این همان سکوت درونى است که انسان را به آگاهى حقیقى مى رساند.12
5. مبارزه با نفس: از نظر اوشو، نفس حالتى در وجود انسان است که با وجود آن، دیدار خدا و حقیقت امکان پذیر نیست؛ زیرا نفس همچون گرسنه اى است که نیاز بیشتر خواستن آن هیچ گاه ارضا نمى شود. وى براى مبارزه با نفس، راه کارهایى ارائه مى دهد:
الف. نادانى پیشه کردن: ذهن با کسب اطلاعات، نفس را تغذیه مى کند. از این رو، نادانى و معصومیت موجب مرگ نفس خواهدشدوشروع زندگى رابه دنبال دارد.
ب. خنده: در حالت خنده، انسان از ذهن و افکارش فاصله مى گیرد. بنابراین، هرگاه ذهن نباشد نفس هم نیست.13
6. اعتقاد به تناسخ: اوشو قایل به تناسخ و زندگى هاى مکرر در بدن هاى مختلف در این دنیاست. بدین روى، منکر معاد است و به شیوه هاى گوناگون، چرخه زندگى را در همین دنیا مطرح کرده، معتقد است: تولد و مرگ دو بخش ماجراى زندگى جاودان هستند، به گونه اى که انسان پیش از تولد وجود داشته و پس از مرگ هم وجود خواهد داشت.14
7. هفت بدن، هفت چاکرا: اوشو با اعتقاد به انرژى واحد کیهانى و ارتعاشات وابسته به آن، ابدان هفت گانه اى براى انسان قایل است و مدعى است که در کالبدهاى انرژى هر انسان، مراکز انرژى به نام «چاکراها» وجود دارد.15
8. نگاه به خدا: اوشو منکر وجود عینى خداست و او را تنها یک نام معرفى کرده و با انسان و عشق یکىمى داند. از نظر او، خدا موجودى است که سکس را جایز کرده و معتقد است: خدا کل هستى و مسئول تمام خوبى و بدى ها در جهان است. روشى که با آن انسان خدا را تجربه مى کند رقص و پایکوبى و ترانه و آوازخوانى است.16
9. ترویج سکس: معنویت و عرفان اوشو مبتنى بر سکس است و با صراحت تمام، روابط جنسى و استفاده بى حد و حصر از آن را آزاد اعلام مى کند. از نطر وى، سکس گناه و زشت نیست و انسان هاى مقدس و مذهبى آن را زشت تلقّى نموده و با آن مخالفت نموده اند و این مخالفت، تأثیر منفى براى انسان دارد و مانع بروز عشق است. از این رو، رهاسازى عشق از طریق آزادسازى سکس ممکن است.17
ادامه دارد…