مانتو، به هر قیمتی
زن وارد مغازه می شود. حوصله مشتری ندارم چون بار جدید آمده. به شاگردم می گویم مانتوهای جدید را از عقب ماشین بردارد و توی سبد بریزد تا چوب رختی بزنیم و در مغازه بچینم. زن سبد جنس ها را که می بیند با همراهش به سمتش می رود و می پرسد: «میتونم اینها رو ببینم؟» بله ای می گویم و به سمت پیشخوان می روم تا پول توزیع کننده مانتو را بدهم.
زن و همراهش ده دقیقه ای مانتو ها را بیرون می کشند و بالا و پایین می کنند تا اینکه ناگهان یکی شان با هیجان می گوید: «عجب چیز جالبیه» ناخودآگاه به سمتش بر می گردم و بهت زده نگاهم روی مانتو خشک می شود. زن یکی از الگوهای خیاطی که با ته پارچه های بی کیفیت و فقط به عنوان مدل دوخته شده و بین اجناس جا مانده را در آورده و با هیجان به همراهش نشان می دهد. بخش هایی که از پارچه ها نخ کش شده اند و از پارچه های رنگ وارنگ دوخته شده است. به سمتشان می روم و می گویم: «اما خانم این مانتو…»
زن نمی گذارد حرفم تمام شود و می گوید: «فوق العاده است، عالیه. همچین چیزی تا به حال ندیده بودم.»
خنده ام گرفته، اما اینقدر هیجان زده است که اصلا به من توجهی ندارد. می گویم: «خانم این مانتو مشکل داره.»
نگاهی به مانتو می کند و نگاهی به من و می گوید: «نکنه مال کسیه؟ شما که گفتید جنس ها رو تازه آوردن.» و بعد با لحنی خواهش گونه می گوید: «من از این خیلی خوشم اومده، نگران نباشید چونه نمی زنم سر قیمتش.» و دنبال اتاق پرو می گردد.
متعجب از اینکه چطور حتی به جنس مانتو و ترکیب رنگ آن کاری ندارد برای منصرف کردنش قیمتی بالا می گویم اما بی توجه به قیمت به سمت اتاق پرو می رود و با وجودی که مانتو تنگ تر از آنی است که جلویش بسته شود، پول مانتو را می دهد و می رود.
مریم محبی