مسلمانان حرام زاده در "زندگی در پیش رو"
چند وقت پیش رمانی با عنوان “زندگی در پیش رو” نوشته رومن گاری با محتوایی بسیار تعجب برانگیز و همچنین طراحی جلد پر معنا که به چاپ یازدهم آن رسیده را خواندم و بارها مجوز داشتن این کتاب و همچنین حضور آن را در کتاب فروشی های میدان انقلاب چک کردم اما خواب نبودم واقعا این کتاب برای یازدهمین بار در سال 87 چاپ شده بود، اما به راستی با این محتوا که در زیر خواهید دید چگونه یازده بار چاپ شده و دوستان متولی نظارت بر کتب خواب بوده اند؟
در ابتدا اصلا فکر نمی کردم موضوع این کتاب علیه مسلمانان و با حسی نژاد پرستانه و همچنین با موضعی پر از تمجید و تعریف از اسرائیلی ها و یهودی ها نوشته شده باشد و مسلمانان را عده ای حرام زاده نامیده باشد، آن را خریدم و پس از خواندن چندین فصل از کتاب با تعجب با موضوعات و نوشته هایی از روسپی و فاحشه بودن زنان مسلمان و حرام زاده بودن پسری مسلمان به نام ” محمد ” مواجه شدم.
در این کتاب نویسنده، داستان پسری به نام “محمد” را که البته مسلمان نیز هست نقل می کند، که نمی داند مزه مادر داشتن چیست و از زبان او اینگونه می نویسد: ” اوایل نمی دانستم که مادر ندارم و حتی نمی دانستم که آدم باید مادر داشته باشد”
نویسنده ی داستان، پیرزنی را در ادامه موضوع “محمد قادر” نقل می کند که اسمش ” رُزا ” است او از کودکانی که مسلمان و سیاه پوست و مادرشان فاحشه است نگهداری می کند در بخشی از این رمان محمد که دل تنگ مادرش شده در گوشه ای از اتاق “خانم رُزا” مدفوع می کند و خانم یهودی در واکنش به این کار محمد او را “عرب ک و ن نشور” می نامد.
نویسنده از جوانی محمد می نویسد و از زبان محمد قادر می گوید: ” همه بچه هایی که پیش رُزا زندگی می کنند بچه حرام زاده هستند و زمانی که زن ها برای تامین زندگیشان به شهرستان می رفتند قبل و بعد از سفرشان به دیدن بچه هایشان می آدند، به همین ترتیب بود که دلخوریم از مادرم شروع شد".
این در حالی است که او همه بچه های خانه رُزای یهودی را حرام زاده می نامد و این در حالی است که محمد در ابتدای رمان می گوید که او نیز در خانه رُزا زندگی می کند و تا می تواند حرص او را با مدفوع کردن در گوشه و کنار خانه در می آورد.
رومن گاری در این کتاب از زبان محمد در تائید مظلومیت زن یهودی می نویسد:"رُزا خانم، دیگر پیر و خسته شده بود و اگر هم پیر و خسته نبود، طاقتش طاق می شد به هر حال چون یهودی بود به اندازه کافی زجر کشیده بود".
رومن گاری در این کتاب در تلاش است تا موضوع واقعیت داشتن هلوکاست را به خوبی و با موذیانه ترین روش به مخاطب القا کند تا مخاطب به آرامی با دردهای زنی یهودی که در اردوگاه آشیوتس پدر و مادرش را کشته اند همدردی کند.
“رومن گاری” در این کتاب تمامی اسامی که برای کودکان حاضر در خانه رُزا زن یهودی انتخاب می کند و در ابتدا همه آنها را حرام زاده یا به قول مترجم"مادر ج ن د ه” می خواند را اسامی پیامبران انتخاب کرده است مانند محمد، موسی، موسی سوپور، یوسف قادر"پدر محمد قادر".
این نویسنده اسلام ستیز در بخش دیگر کتاب از حضور پسری با نام “موسی” در خانه رُزا اسم می برد و از زبان محمد می نویسد: ” زن یهودی همیشه با موسی مانند یک عرب کثیف برخورد می کرد".
نویسنده کتاب در ادامه از بی مهری مادر محمد به او می نویسد و از زبان محمد می گوید: “وقتی دیدم مادرم را دیگر نمیبینم تصمیم گرفتم جور دیگری جلب توجه کنم پس شروع کردم به دله دزدی، وقتی صاحب مغازه می آمد و یک پسه گردنی نثارم می کرد شروع میکردم به داد و فریاد کردن اما بالاخره یکی پیدا شد تا به من توجه کند".
رومن گاری در این کتاب شخصیتی دارد که صبح ها برای جمع کردن زباله می آمد و اسم او را در رمانش “موسی سپور ” گذاشته است.
در این رمان رومن گاری از زبان محمد که مسلمان است همه چیز را نقل می کند، او از زبان محمد می گوید: “اولین بار که بهانه مادرم را گرفتم رُزا خانم گفت که کوچولوی پرتوقعی هستم و گفت که همه عرب های اینگونه هستند و تا بهشان رو میدهی آستر می خواهند".
نویسنده محمد را انسانی وحشی، دزد و حرام زاده معرفی میکند و می نویسد:"10 سالم شده بود و بحران بلوغ را داشتم در این مورد همه عرب ها از دیگران پیشند و رُزا می دانست که قبل از اینکه بخواهد به من حمله کند باید احتیاط به خرج دهد و قبلا کمی فکر کند".
او با زیرکی محمد را انسانی خشن معرفی می کند و این در حالی است که در ابتدای رمان به خواننده گفته است که محمد مسلمان است و حالا هر چیز بدی را که بخواهد به او نیبت می دهد.
رومن گاری از زبان محمد مینویسد:” به رُزا گفتم که می دانم دیدن مادرم غیر ممکن است اما می توانم جایش یک سگ بیاورم؟”
محمد برای آوردن سگ دست به دزدی میزند و سگ گران قیمتی را می دزدد.
رومن گاری محمد را انسانی نژاد پرست معرفی میکند و در بخش دیگر این رمان می نویسد:” همه سگ را دوست داشتند غیر از بنانیا که اصلا حالیش نبود و همینطوری بی دلیل خوشحال بود. البته سیاه پوستی را ندیده ام که خوشحالیش دلیل داشته باشد”
در پایان باید بگویم این احساس نویسنده در مورد مسلمانان در تمام صفحات کتاب وجود دارد حال سوال اینجاست که اگر کتابی با محتوای این چنینی در گذشته مجوز بگیرد آیا تا همیشه می تواند تجدید چاپ شود؟ آیا به راستی قانونی برای مطالعه و بازنگری کتاب ها برای چاپ مجدد وجود ندارد؟
حال مطالب گفته شده را در کنار تفکری که نسبت به اسلام و مسلمانان در غرب وجود دارد قرار دهید، آنوقت است که بیشتر به عمق فاجعه پی خواهید برد.
منبع: وبلاگ روزنامه نگار مسلمان